قسمت شصت و سوم داستانهای شاهنامه
كاوس فرمان داد تا توس و گودرز سپاه را آماده تاختن كنند. كار درگاه و كشور را به ميلاد سپرد و گفت « اگر گزندي پيش آيد خود دست به تيغ مبر و از زال و رستم چاره بجو.» روز ديگر آواي كوس بر خاست و لشكر كاوس رو به مازندران آورد . چون به دامنه كوه اسپروز رسيدند كاوس در آنجا خيمه زد و لشكر بنه بر زمين نهاد . شب به بزم نشستند و بامداد كاوس گيو را گفت كه « از لشكر هزار تن مرد جنگي بگزين و با آنان به مازندران بتاز . هيچكس را زنهار مده و يك تن را از كودك و پير و جوان زنده مگذار و هر آبادي را كه ديدي بسوز و ويران كن و جهان را از جادو بپردار.» گيو با هزار تن مرد جنگي به مازندران تاخت و تيغ در ميان مردم آن سامان گذاشت و بسوختن و غارت شهرها دست برد و زهر مرگ در جان مردم ريخت. آنگاه به شهري خرم رسيد چون بهشت آراسته با مردمي نيكچهره و توانگر و خزانه اي آباد و پرزر و گوهر. خبر به كاوس فرستادند كه بشهري چنين خرم رسيديم . گوئي بهشت است، پر گنج و پر گل و پر خواسته و چنان كه مي خواستي