داستان آدم کشی
بسم الله الرحمن الرحیم
مردي را در خرابه اي ديدند كه كاردي خون آلود در دست داشت و همان نزديكي كشته اي بود كه در خون خود مي غلطيد. مرد را دستگير كردند و نزد حضرت علي (ع) بردند. علي (ع) فرمود : چه مي گويي؟ متهم گفت:من آن مرد را كشته ام علي (ع) طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگيرند. ناگهان مردي شتاب زده نزد حضرت علي (ع) آمد و گفت من آن مقتول را كشته ام. اميرالمومنين (ع) به مرد اول فرمود: چطور بر عليه خود اقرار كردي؟ متهم گفت: زيرا توانايي انكار نداشتم ، چون افرادي مرا در خرابه با كارد خون آلود بر بالين كشته ديده بودند ، بيم آن داشتم اگر اقرار نكنم مرا بزنند حقيقت مطلب اين است كه من در نزديكي آن خرابه گوسفندي ذبح كردم و با كارد خوني براي قضاي حاجتي داخل در خرابه شدم ، كشته اي را ديدم پس رفتم و به او نگاه مي كردم كه اين گروه وارد خرابه شدند و مرا دستگير نمودند. علي (ع) به بعض حاضرين فرمود اين دو نفر را نزد فرزندم حسن ببريد و از او حكم مسئله را بخواهيد. حضرت امام حسن (ع) در پاسخ آنان فرمود: به اميرالمومنين (ع) بگوئيد گر چه اين مرد مسلماني را كشته ، ولي جان ديگري را احياء نموده است و خداوند مي فرمايد: ((وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا هر كس جاني را احياء كند مثل اين است كه همه مردم را احياء كرده است)). هر دو آزاد مي شوند و خون بهاي مقتول از بيت المال پرداخت مي گردد
نقل از كتاب قضاوتهاي حضرت علي(ع) تاليف آية الله شيخ محمد تقي شوشتری