اسلایدر

داستان شماره 177

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 177

داستان شماره 177

 

دوست واقعى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

 

مسلم مجاشعى جوانى بود از اهل مدائن كه در زمان فرماندارى حذيفة بن يمان در مدينه به حذيفه گرائيد
بوسيله حذيفه از دوستان فدائى اميرمؤ منان گرديد. در جنگ جمل اميرمؤ منان براى اتمام حجت با مردم بصره و لشگر عايشه قرآنى بدست گرفت و فرمود: كيست كه اين قرآن را ببرد و بر اين مردم عرضه كند و ايشان را بحكم آن بخواند! مسلم جوان ، قرآن را از امام گرفت و به ميدان رفت . امام در اين هنگام فرمود: همانا اين جوان از كسانى است كه خداوند دل او را هدايت و ايمان پر كرده ، اما او كشته مى شود و من بخاطر ايمانش به او علاقه فراوان دارم و اين لشگر هم پس از كشتن او رستگار نمى شوند
مسلم سپاه عايشه و مردم بصره را به حكم قرآن دعوت كرد، ولى آنها دست راستش را قطع كردند، او قرآن به دست چپ گرفت ، دست چپ او را قطع كردند، قرآن را با دستهاى بريده بر سينه چسبانيد و خون بر آن جارى بود كه سپاه دشمن يكباره بر او حمله كردند و او را قطعه قطعه نمودند و شكمش را دريدند

 



[ پنج شنبه 27 شهريور 1389برچسب:داستانهای صفا و صمیمیتها, ] [ 20:35 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]