داستان شماره 186
باحالترین پدربزرگ بسم الله الرحمن الرحیم
پدربزرگ و مادر بزرگ رفته بودن خونه نوه شون شب بمونن. که یهو چشم پدر بزرگ میفته به قوطی ” ویاگرا
از نوه ش میپرسه : من میتونم یکی از اینارو استفاده کنم؟
نوه میگه: پدربزرگ فکر نکنم . اینا هم خیلی قویه برا شما هم خیلی گرونه
پدربزگ: چنده قیمتش؟
نوه: هر یه قرص ده دلار
پدربزرگ: پولش مهم نیست. من میخوام امتحان کنم و قبل از رفتن صبح پولشو بهت میدم.
صبح روز بعد پسر میبینه پدربزرگش صدو ده دلار گذاشته روی میز
میگه: پدر بزرگ من که گفتم این فقط ده دلار قیمتش
پدربزرگ میگه: اون صددلاری از طرف مادر بزرگه