داستان شماره 618
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان اصحاب اخدود در قرآن،در ضمن 4 آیه آمده است.این داستان مربوط به آخرین پادشاه حِِمیَر بنام ذونّواس در سرزمین یمن است.
ذونواس آخرین پادشاه قبیله حمیر بود که در سرزمین یمن سلطنت میکرد،وی یهودی بود وافراد قبیله حمیر وسایر مردم یمن از او پیروی میکردند. به او خبر دادند که در سرزمین نجران هنوز گروهی مسیحی اند.ذونواس پس از بررسی علل نفوذ مسیحیت به نجران در حالی که آتش خشم از درونش شعله میکشید تصمیم گرفت مردان نجران را که به مسیحیت گرویده اند با سخت ترین شکنجه ها نابود کند تا به آئین یهود برگردند
ه دنبال این تصمیم با لشکری مجهز به طرف نجران حرکت کرده وشهر را محاصره کرد وسپس ساکنان آنجا را جمع کرد وآنها را به کشتار تهدید کرد مگر این که دوباره به آئین یهود برگردند.اما آنها گفتند که نصرانیت در وجود ما نفوذ کرده وزیر بار نرفتند.ذونواس وقتی سرسختی آنها را دید دستور داد تا خندقهای بزرگی حفر کردند ودرون آنرا پر از هیزم کرده وآتشی عظیم به پا کردند وسپس تمامی مردم را درون آتش انداختند وجز یهود کسی را باقی نگذاشتند.در این گیر ودار یکی از مسیحیان با ایمان از مهلکه فرار کرد و به روم رفته و قضیه را به قیصر روم گزارش کرد.قیصر ضمن ابراز تاسف از این قضیه وبا توجه به دوری راه روم تا یمن طی نامه ای از پادشاه حبشه خواست تا انتقام خون مسیحیان نجران را بگیرد.نجاشی پس از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد وبا لشکر انبوهی متشکل از 70هزار نفر به سمت یمن رفته ودر نبردی سخت ذونواس را شکست داده ومملکت یمن را نیز به دست گرفت وفردی به نام اَریاط را حاکم آنجا نمود.